اینجا بـــَـهارنارنـــِج عاشق است ...



خب راستش من اصلا بهارنارنج نخوردم تا حالا :دی

نمیدونم چه طعم و خاصیتی داره ، ولی وقتی داشتم فکر میکردم اسم اینجارو چی بزارم که حس حال این دوره از منُ خوب منتقل کنه ، این اسم به ذهنم رسید . ما تو شهر بهارنارنج زندگی میکنیم . اولین شهری که زندگی مشترکمون ُ توش شروع کردیم ، من عاشق بهارم و همیشه هم دوست داشتم یه دختر داشته باشم اسمش بهار باشه :)) خب پس همه اینا دلایلی شد که بهارنارنج تمام حس من رو برسونه،به نظر من که بهارنارنج رنگ صورتی و نارنجی ملایم و سبز مغزپسته ایه heart پر از احساسه پر از شعره . خیلی عاشقه و این عشق رو داره با اسمش فریاد میزنه .

بهارنارنج دقیقا این روز های ماست :)

 


الان سرکارم، پست اخر آبان جان ( حریری به رنگ آبان ) رو خوندم، و پر از انرژی شدم . یعنی یه حس خوبی بهم دست داد که خواستم اینجا ثبت بشه که من دنبال این حس هستم . کاش من هم به همین زودی بیام و بنویسم که چیزی دیگه اذیتم نمیکنه . دیگه برای من هیچ چیزی جز اینی که هستم مهم نیست . مثلا دیگه برام مهم نباشه که تا به الان به ارزوی شغلیم نرسیدم. برام مهم نباشه که .

شاید به زودی من هم از این پست ها گذاشتم .


ساعت پنج دیقه به یکه !
امروز ساعت دوازده از کار اومدم بیرون . یه نفر فوت کرده بود و از صبح تا ساعت یازده داشت صدای قران پخش میشد با وولوم بالا. در اتاق مدام باز و‌ بسته میشد و سوال های تکراری اقای . نیستن ؟! و جواب تکراری نه نیستن . تا الان تقریبا ۱۸ ساعته که بی وقفه داره بارون میاد . همیشه عاشق سقف شیروونی و اتاق زیر شیروونی بودم اما امروز از صدای بارون که میزنه به سقف و حتی نمیشه صدای تلویزیون رو شنید داشتم دیوونه میشدم .
ساعت چهار بعد از ظهر شروع کردم به تمیرکاری خونه، گردگیری و جارو . اما خب خیلی زمان نبرد و‌ ساعت شش باز برای کاری کردن دنبال بهوونه بودم . تو وبلاگ ها میبینم که نوشتن وقتی نت قطع شده چجوری دارن میگذرونن. برای من زیاد فرقی نکرده ولی حداقل باعث شد چهار فصل از کتابی که مدت هاس دارم میخونم رو‌ امروز جلو ببرم . نهار درست حسابی نخوردم.شام هم کلا نخوردم . سعی کردم با هر کار پیش پا افتاده ای حواسمو پرت کنم . و به این فکر نکنم که اگر یه روز به چیزی که دوست دارم برسم اندازه الان ممکنه ازش کلافه شم یه روز یا نه ؟! که این کلافگی تو وجودمه یا شرایط الان اینطوریه. بلخره با هر جون کندنی بود شب شد . جوش صورتمو انقدر فشار دادم در طول روز که صورتم تغییر رنگ داده به سرخی . یه ساعت پیش ولی به خودم اومدم ناخن هامو کوتاه کردم و لاک رنگ دلخواه خودم رو زدم صورتم رو کرم زدم و امیدوارم تا فردا بهتر شه .
امیدوارم فرداها بهتر شه .

اگه دوباره به دنیا میومدین چیکار میکردین که الان نکردین ؟ 


ما در چه شماریم؛ که خورشید جهان‌تاب

گردن به تماشای تو از صبح کشیده است

 

صبح خنک که خنکیش رو به سردی میره ، سوز میزنه تو صورتت . ولی مگه میشه کنارش راه رفت و سرمایی حس کرد. انقدر صبحم با وجودش با کنارش راه رفتن خوش رنگ و خوش بو شد که فکر میکردم پشت قدم های ما داره از زمین گل درمیاد  :) یعنی میخوام بگم انقدر میشه کنارش گرم شد و دلگرم بود. خداروشکر که دارمش . خداروشکر بایت عشقمون . خلاصه با وجودش زندگی همیشه قشنگیاشُ داره . heart


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

معصومه اخبار ویزا پیکاسو هنر one like you مرکز ماشینهای اداری آفرینش سبزوار بیوگرافی دانشمندان معروف جهان آنلاین نور رسام test